English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
vicarious work U کاری که کسی به جای دیگری بکند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
without lifting a finger U بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
to shift a burden U کاری رابدوش دیگری گذاشتن
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
Let the secretary get on with it . U بگذارید منشی کارش را بکند
let him do his worst U هرچه ازدستش برمیاید بکند
the odds are that he will doit U احتمال دارد که انکار را بکند
Don't let it get to you. U نگذار این تو را عصبانی بکند.
instead of working U بجای اینکه او کار بکند
no one man can do it U هیچکس به تنهایی نمیتوانداین کار را بکند
microscopist U کسیکه میتواند با ریز بین ازمایش هایی بکند
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . U بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
margin land U حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. U بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
nobody can take work [abuse] indefinitely. U هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
After dinner he likes to retire to his study. U پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
academic freedom آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to never let yourself get to thinking like them <idiom> U نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
third U به دیگری
thirds U به دیگری
another U دیگری
tother U دیگری
t' other U دیگری
mosaics U موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery U سرب کاری کارخانه سرب کاری
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
at another time U در زمان دیگری
We have no other way (alternative). U را ه دیگری نداریم
in turn <idiom> U یکی پس از دیگری
common of pasturage U حق چرادرزمین دیگری
other U متفاوت دیگری
others U متفاوت دیگری
at second hand U از قول دیگری
onother's money U پول دیگری
heteronomous U پیروقانون دیگری
consecutively U یکی پس از دیگری
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
detinue U ضبط مال دیگری
releases U اعراض از حق به نفع دیگری
another U کسی [چیز] دیگری
one country or another U این یا یک کشور دیگری
through the grapevine <idiom> U از اشخاص دیگری پرسیدن
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
heteronomy U پیروی از قانون دیگری
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
released U اعراض از حق به نفع دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
converting U تغییر چیزی به دیگری
converted U تغییر چیزی به دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
alternately U تغییر از یکی به دیگری
assumpsit U تقبل دیون دیگری
predecease U قبل از دیگری مردن
personifying U رل دیگری بازی کردن
personify U رل دیگری بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
release U اعراض از حق به نفع دیگری
i had no a U چاره دیگری نداشتم
i had no a U شق دیگری نبودکه اختیارکنم
impersonated U خودرابجای دیگری جا زدن
transplanted U درجای دیگری نشاندن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> U دنبال روی دیگری
transplant U درجای دیگری نشاندن
it is of a different kind U قسم دیگری است
let a praise thee U بگذارد دیگری تورابستاید
metonymy U ذکرکلمهای بمنظور دیگری
ratio U نسبت یک عدد به دیگری
transports U انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting U انتقال از یک مسیر به دیگری
transported U انتقال از یک مسیر به دیگری
transport U انتقال از یک مسیر به دیگری
one after a U یکی درپی دیگری
pestiferous U فاسدکننده اخلاق دیگری
ratios U نسبت یک عدد به دیگری
predecease U مرگ قبل از دیگری
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
shuffle off U بدوش دیگری گذاردن
serially U یکی پس از دیگری یا در سری
impersonating U خودرابجای دیگری جا زدن
sequentially U یکی پس از دیگری به ترتیب
copycat <idiom> U تقلید از شخص دیگری
transplants U درجای دیگری نشاندن
impersonate U خودرابجای دیگری جا زدن
transplanting U درجای دیگری نشاندن
impersonates U خودرابجای دیگری جا زدن
inherit U وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting U وارث شدن از دیگری گرفتن
inherits U وارث شدن از دیگری گرفتن
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
vest U واگذاری حقی یامالی به دیگری
vests U واگذاری حقی یامالی به دیگری
transubstantiate U بجسم دیگری تبدیل کردن
vicarious authority U اختیار از طرف دیگری نمایندگی
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
delays U یچ بسته به دیگری عبور میکند
girlfriends U زنی که دوست زن دیگری است
girlfriend U زنی که دوست زن دیگری است
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
delay U یچ بسته به دیگری عبور میکند
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
drag in <idiom> U پا فشاری روی موضوع دیگری
staged U اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
vicariousness U خود را به جای دیگری گذاشتن
proxy U بنمایندگی دیگری رای دادن
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusible U قابل تزریق در جسم دیگری
right of way U حق عبور از روی ملک دیگری
rights of way U حق عبور از روی ملک دیگری
transmutation U تبدیل عنصری بعنصر دیگری
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
suffragan U تابع منطقه یاقسمت دیگری
i have no other place to go U جای دیگری ندارم که بروم
sublease U به مستاجر دیگری اجاره دادن
matches U تنظیم ثبات معادل با دیگری
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
pur autre vie U برای مدت عمر دیگری
delaying U یچ بسته به دیگری عبور میکند
multiplicand U عددی که در دیگری ضرب شود
relocation U انتقال به محل دیگری ازحافظه
personifier U مجسم کننده شخصیت دیگری
personator U کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
passing off U به اسم دیگری معامله کردن
he took a different view U نظریه دیگری اتخاذ کرد
ghostwrite U بنام شخص دیگری نوشتن
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusable U قابل تزریق در جسم دیگری
transmission U ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
transmissions U ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
interrupt U حرف دیگری را قطع کردن
interrupting U حرف دیگری را قطع کردن
interrupts U حرف دیگری را قطع کردن
are these a more apples U هیچ سیب دیگری هست
to t. U بحقوق دیگری تجاوز کردن
augmenter U مقداری که به دیگری اضافه میشود
outdistance U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistanced U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistancing U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
common of piscary U حق ماهی گیری درابهای دیگری
match U تنظیم ثبات معادل با دیگری
unless otherwise agreed U اگر توافق دیگری نباشد
objected U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rehousing U به جای دیگری اسکان دادن
direct objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
new person <idiom> U شخص دیگری شدن ،بهترشدن
messages U اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
impersonation U نقش دیگری رابازی کردن
message U اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relative U آنچه با دیگری مقایسه شود
to be moved to another school U به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
foist U چیزی را بجای دیگری جا زدن
objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
global U را با دیگری در متن عوض میکند
globally U را با دیگری در متن عوض میکند
rub off <idiom> U به شخص دیگری انتقال دادن
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to connect with a flight U به پرواز [دیگری] وصل شدن
to transubstantiate U به جسم دیگری تبدیل کردن
unless you are otherwise engaged U اگر کار دیگری نداری
be a carbon copy <idiom> U دقیقا مثل دیگری بودن
throw down the gauntlet <idiom> U به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
to exchange something [for something] U معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
paths U مسیر از یک نقط ه در شبکه ارتباطی به دیگری
heteronomy U انقیادوپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری
path U مسیر از یک نقط ه در شبکه ارتباطی به دیگری
drift bolt U میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
to turn round U برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
eep U گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
dutch uncle U کسی که به سختی دیگری راملامت کند
topwork U پیوند از جنس دیگری بدرخت زدن
ecesis U قراردادن حیوان یا گیاهی درمحل دیگری
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com